Home |  | Audio |  | Index |  | Verses

استر Ester

Chapter: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10

1 و در روز سوّم‌، اِسْتَر لباس‌ ملوكانه‌ پوشیده‌،به‌ صحن‌ دروازه‌ اندرونی‌ پادشاه‌، در مقابل‌ خانه‌ پادشاه‌ بایستاد و پادشاه‌، بر كرسی‌ خسروی‌ خود در قصر سلطنت‌، روبروی‌ دروازه‌ خانه‌ نشسته‌ بود.
2 و چون‌ پادشاه‌، اِسْتَر ملكه‌ را دید كه‌ در صحن‌ ایستاده‌ است‌، او در نظر وی‌ التفات‌ یافت‌. و پادشاه‌ چوگان‌ طلا را كه‌ در دست‌ داشت‌، به‌ سوی‌ اِسْتَر دراز كرد و اِسْتَر نزدیك‌ آمده‌، نوك‌ عصا را لمس‌ كرد.
3 و پادشاه‌ او را گفت‌: «ای‌ اِسْتَر ملكه‌، تو را چه‌ شده‌ است‌ و درخواست‌ تو چیست‌؟ اگر چه‌ نصف‌ مملكت‌ باشد، به‌ تو داده‌ خواهد شد.»
4 اِسْتَر جواب‌ داد كه‌ «اگر به‌ نظر پادشاه‌ پسند آید، پادشاه‌ با هامان‌ امروز به‌ ضیافتی‌ كه‌ برای‌ او مهیا كرده‌ام‌ بیاید.»
5 آنگاه‌ پادشاه‌ فرمود كه‌ «هامان‌ را بشتابانید، تا برحسب‌ كلام‌ اِسْتَر كرده‌ شود.» پس‌ پادشاه‌ و هامان‌، به‌ ضیافتی‌ كه‌ اِسْتَر برپا نموده‌ بود آمدند.
6 و پادشاه‌ در مجلس‌ شراب‌ به‌ اِسْتَر گفت‌: «مسؤول‌ تو چیست‌ كه‌ به‌ تو داده‌ خواهد شد و درخواست‌ تو كدام‌؟ اگرچه‌ نصف‌ مملكت‌ باشد، برآورده‌ خواهد شد.»
7 اِسْتَر در جواب‌ گفت‌: «مسؤول‌ و درخواست‌ من‌ این‌ است‌،
8 كه‌ اگر در نظر پادشاه‌ التفات‌ یافتم‌ و اگر پادشاه‌ مصلحت‌ داند كه‌ مسؤول‌ مرا عطا فرماید و درخواست‌ مرا بجا آورد، پادشاه‌ و هامان‌ به‌ ضیافتی‌ كه‌ به‌ جهت‌ ایشان‌ مهیا می‌كنم‌ بیایند و فردا امر پادشاه‌ را بجا خواهم‌ آورد.»
9 پس‌ در آن‌ روز هامان‌ شادمان‌ و مسرور شده‌، بیرون‌ رفت‌. لیكن‌ چون‌ هامان‌، مردخای‌ را نزد دروازه‌ پادشاه‌ دید كه‌ به‌ حضور او برنمی‌خیزد و حركت‌ نمی‌كند، آنگاه‌ هامان‌ بر مردخای‌ به‌ شدّت‌ غضبناك‌ شد.
10 امّا هامان‌ خودداری‌ نموده‌، به‌ خانه‌ خود رفت‌ و فرستاده‌، دوستان‌ خویش‌ و زن‌ خود زَرَش‌ را خواند.
11 و هامان‌ برای‌ ایشان‌، فراوانی توانگری خود و كثرت‌ پسران‌ خویش‌ را و تمامی عظمتی‌ را كه‌ پادشاه‌ به‌ او داده‌ و او را بر سایر رؤسا و خدّام‌ پادشاه‌ برتری‌ داده‌ بود، بیان‌ كرد.
12 و هامان‌ گفت‌: «اِسْتَر ملكه‌ نیز كسی‌ را سوای‌ من‌ به‌ ضیافتی‌ كه‌ برپا كرده‌ بود، همراه‌ پادشاه‌ دعوت‌ نفرمود و فردا نیز او مرا همراه‌ پادشاه‌ دعوت‌ كرده‌ است‌.
13 لیكن‌ همه‌ این‌ چیزها نزد من‌ هیچ‌ است‌، مادامی‌ كه‌ مُرْدِخای‌ یهود را می‌بینم‌ كه‌ در دروازه‌ پادشاه‌ نشسته‌ است‌.»
14 آنگاه‌ زوجه‌اش‌ زرش‌ و همه‌ دوستانش‌ او را گفتند: «داری‌ به‌ بلندی پنجاه‌ ذراع‌ بسازند و بامدادان‌، به‌ پادشاه‌ عرض‌ كن‌ كه‌ مُردخای‌ را بر آن‌ مصلوب‌ سازند. پس‌ با پادشاه‌ با شادمانی‌ به‌ ضیافت‌ برو.» و این‌ سخن‌ به‌ نظر هامان‌ پسند آمده‌، امر كرد تا دار را حاضر كردند.

Top |  | Next Chapter  |  | Index |  | Home
Full online version here [with search engine, multilingual display and audio Bible]